نگاهی در حاشیه ی کتاب”فرازن، بانوی عاشقانه های زمین” نوشته ی “مریم نظریان”-مولانا- به قلم استاد آرش آذرپیک در نشریه ی “ابوذر”-چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۰- شماره ی ۱۰۲۳-صفحه ی۱۱
در فرایند ناگزیر تاریخ، یک جامعه ی پایا و پویا به گونه ای تکوینی در تمامِ ابعاد، در حال استحاله ی ارزش هاست، بدون آن که این دگرگونی های ساختاری همواره به مرگ خشونت آمیز پارادایم های پیشین تر تن در دهد، که در این صورت استحاله ی ارزش ها از سیر و مسیر تکوینی خارج شده است. به زعم من تمام پارادایم های عقیدتی، اخلاق یعنی قائل شدن حق آزادی برای خود و دیگران، تا آن جا که منجر به پایمال شدنِ حق دیگری نشود، و در مرحله ای فراتر یعنی اصالت دادن به “حقِ اشتباه” برای خود و تمام افراد جامعه به عنوان اصلی ترین و بنیادی ترین حق در بشریت.
اما کلیت تاریخ هیچ گاه چنین مسیری را نپیموده است. بر همین مبنا مکاتبی گوناگون ظهور کرده اند که علت زایش و پیدایش اکثر آن ها را می توان در دو اصل خلاصه نمود: ۱-قائل شدن یک حق ویژه برای خودِ “گروهی، نژادی، ملتی و…” که بایست با طُرُقی که پیشوایانش مجاز دانسته اند، به ان دست یافت و برای تحقق همه جانبه وترویجِ بیش از پیش آن کوشید. ۲-واکنش غالباً حذف گرایانه، علیه پایمال شدن یک حق مسلم در جمعی معین، توسط دیگری، چه با دفاع از آن حق مفروض، چه با از میان برداشتن آن دیگری کا حتا به گونه ای بالقوه خطری برای آن حق مفروض به شمار آید.
از جنجالی ترین و تأثیرگذارترین جنبش های فراگیری که در سده های اخیر اعلام حضور کرده است، جنبش های موسوم به فمنیسم(Feminism) است. که هدف و آرمان نهایی آن احیاء و تحقق تمام حقوق پامال شده ی زن در جوامع به اصطلاح مردسالار است که گاه در برخی طیف های افراطی-انحطاطی آن(به ویژه موج سوم) در نهایت به استقلال کامل جنسی زن از مرد و حرکت های این گونه به منظور انتقام تاریخی از این جنس تسلط گر رسیده است!
نگرش های فمنیستی هیچ گاه در هسته ی مرکزی خویش “هستی شناختی” نبوده و نیست، بلکه خواهان پایان توتالیتاریانیسم جنسیتی در تمام ابعاد فردی- اجتماعی در همه ی شاخه های فکری، علمی، سیاسی، ادبی و… شده است.
من در این مجال و مقال کوتاه به هیچ وجه قصد معرفی، نقد و بررسی فمنیسم را ندارم، که در این باره تا کنون بی شمار کتاب نگاشته شده است و سایت ها و مطبوعات لبریزند از مباحثی که زیر این عنوان انتشار یافته اند. البته نبایستی این سخن را ناگفته گذاشت که در ایران به علت یک بستر تاریخی- فرهنگی کاملاً متفاوت با غرب، به هیچ وجه تئوری های گوناگونِ موج های مختلف فمنیستی هی گاه با فرهنگ و تمدن ایران اهورایی هم خون و بومی نشده است و فمنیسم که تا دیروزان علمِ مبارزه بود، امروز بیشتر ژستی ست روشنفکر مآبانه. آن چنان که در خیلی از موارد، این جنبش به تسلط پنهان جنسی مذکر انجامیده است.
در این میانه چیزی که مرا به نوشتن واداشت، نیم نگاهی بود به یکی از زوایای کتاب “فرازن، بانوی عاشقانه های زمین” به قلم سرکار خانم مریم نظریان. البته نبایستی ناگفته گذاشت، این کتاب، تنها کتابی است که این قلم را بعد از قریب به یک دهه وادار به نوشتن کرد. اگرچه در این دهه-دهه ی موسوم به هشتاد- راجع به نظریات و کتاب های من، بی شمار نقد، در مخالفت و موافقت؛ در نشریات محلی و سراسری چاپ شده است. اما هیچ یک از آن نوشتارها، حتا توهین آمیزترین و تهمت زن ترین قلم های به اصطلاح منتقد نیز هیچ گاه نتوانست قلم مرا به نوشتن وادار سازد.
اما اکنون چه دلیلی محکم تر و زیباتر و ماناتر از “فرازن، بانوی عاشقانه های زمین” که در حال حاضر محوری ترین کتاب مکتب ادبی اصالت کلمه “عریانیسم” در بازار کتتاب ایران زمین است. بی گمان ابعاد مختلف و زوایای عریان و پنهانِ کتاب بزرگوار و محترمِ “فرازن” نیازمند سری مقالاتی پیوسته اما منفصل است که اکنون نخستین حاشیه ی من بر این متن ماندگار “که از باد و باران نیابد گزند” پیشکش می گردد.
اینجانب با طلوع مکتب ادبی اصالت کلمه”Orianism”، جریان فمنیسم را به سه دوره ی مشخص تقسیم کرده ام که در این نوشتار، کوتاه ترین نیم نگاه ممکن را به آن ها خواهم داشت و سپس شما را با این دیدگاه دعوت می کنم به خوانش یا بازخوانشِ “فرازن، بانوی عاشقانه های زمین”.
آثار قلمیِ یاران عریان نویس در کتاب جنجال برانگیز “جنس سوم” که در سال ۱۳۸۴-یک سال بعد از چاپ “لیلا زانا”- متولد شد، با آن که گامی بسیار بلند به سوی طرح و تحقق جنس سومِ کلمه در بُعد نگارشی آن در ژانرهای (فراشعر و فراداستان) بود اما از لحاظ نگارشی هنوزاهنوز با تفکر فلسفیِ دکترینِ جنس سوم از لحاظ هستی شناختی و جامعه شناختی، فراوان فاصله دارد. به گونه ای که می توانم با تسامح و تساهل بسیار برخی از آثار ادبی آن را –حتا آن جا که به قلم خودِ من نگارش یافته- جزء تفکری در ضمیر نیمه آگاه جمعیِ جامعه قلمداد کنم که به نظر می رسد نام گذاری آن به عنوانِ لیت-فمنیسم (Late Feminism) شایسته ی یک ثبت پیشنهادی باشد.( لیت فمنیسم، برداشتی آزاد است از اصطلاح “لیت-مدرن” از “جِنکِز” که برخی از پست مدرن های مشهور را با این نامگذاری، از عنوان “پست مدرنیست” خلع کرد).
لیت فمنیسم یعنی شاخه ای از فمنیست های بعد، که با محوریت نام “جنس سوم” دچار پارادوکس لاینحل و دور تسلسل آمیز نقد فمنیستی جریانِ فمنیسم شده است. زیرا هنوزاهنوز در قید و بند تفکرات و تعصباتِ جنسیت مدارانه است، غافل از آن که دکترین (جنس سوم) پیش وبیش از همه چیز برعکس تمام جریانات فمنیستی، یک تفکر “هستی شناختی” است.
از برترین آثار لیت فمنیستیِ ناخودآگاه در ادبیات معاصر ایران، برخی غزل های جاویدان بانوی غزل ایران زمین، سرکار خانم سیمین بهبهانی است همانند “شلوار تا خورده دارد، مردی که یک پا ندارد”.
اما اینجانب به عنوان تئوریسین و بانی مکتب ادبی اصالت کلمه”Orianism”، کتاب تازه نفسِ”فرازن، بانوی عاشقانه های زمین” را نخستین اثر عریانیستی تاریخ می دانم که هم از لحاظ نگرشی و هم از لحاظ نگارشی، به گونه ای اصول مند و هدف مند، به سوی “جنس سوم” –چه در انسان و چه در کلمه، به عنوان دو بُعد گشتالتی هم- حرکت کرده است و در این پروسه ی هم افزا بنا بر تئوری های فلسفه و ادبیاتِ کلمه گرا از لحاظ نگرشی، نخستین اثر “پسافمنیستیِ جهان” در طلیعه ی هزاره ی سوم شده است.
و البته یکی از بنیادی ترین دلایل مقایسه ی تئوریکی که این قلم در کتاب “فرازن، بانوی عاشقانه های زمین”، بین “فروغ فرخ زاد” و بانو”مریم نظریان” انجام داده ام، ریشه در همین مبحث کاملاً علمی و تئوریزه شده در فرایند تحول تاریخی دارد. گذر هوشمندانه ودانشورانه از ادبیاتِ “فمنیستی” –که فروغ نماینده ی آن بود-برای رسیدن به ادبیاتِ “پسافمنیستی”-که بانو نظریان نماینده ی آن است-.
بگذریم که به سبب همین قیاسِ تئوریک، فهمیدیم سرکار خانم فروغ فرخ زاد بعد از مرگشان –که هیچ گاه پایان کبوتر نبوده است-چه قدر هوادار و پرستنده ی سینه چاک دارد که حتا بدون آن که او را چنان که خود آرزو داشت، بشناسند، حاضرند برای دفاع از ایشان –به هر وسیله ای که ممکن است- راه را بر همه چیز سد کنند، حتا بر امواج خروشان و توفنده ی معرفت و حقیقت بشریت. حال چه موافق و چه مخالف مکتب ما. به هر حال به قول حضرت مولانا: “چون غرض آمد هنر پوشیده شد”.
بنابراین، این همه مخالفت غیر علمی و تخریبی با کتاب”فرازن” و نویسنده ی گران سنگ آن را فقط می توان زاییده ی دلیلی پنداشت که در این گفته ی “تولستوی” مستتر است: “آن چه را که یک هنرمند می نگارد، فقط وفقط در یک صورت شایسته ی نام هنر خواهد بود و آن این است که از آن چیزی را ببینید، بفهمید و احساس کنید که هیچ کس دیگر، پیش از این، بدان گونه نه آن را دیده است، نه آن را فهمیده است و نه آن را درک کرده است”.
و کامل تر از این همه، این فرمایش گهربار از حضرت علی(ع) است که می فرمایند: “انسان دشمن چیزی ست که درباره ی آن جهالت دارد”. اگرچه در لایه های ظاهری و برخورد اول، ما در برخی متون “فرازن” با همان ژانر تفکری “لیت فمنیستی” رو به رو خواهیم گشت، اما اگر با “تأویل عمیق” با گزاره های مفهومی آن در کلیت اثر، برخورد کنیم خواهیم دید که هرگزاهرگز به نیتِ حمایت از ادبیاتِ مرسومِ فمنیستی نگارش نیافته اند بلکه بر اساس نقد اگزیستانسیالیستی “نشان دادن برای دگرگون کردن” در لایه های مستتر درون بافتی-برون بافتی، ارائه دهنده ی راهکارهایی ست برای رسیدن به جنس سوم در یک انسان-مثلاً در فراشعر”توارد”-، زیرا بانو نظریان آن گاه که از یک مرد مسلط سخن می گوید، در برابر او یک زن سلطه پذیر قرار دارد و آن گاه که زن بارگیِ مردان را به تصویر می کشد، به نقد پدیده ی زنِ خیابانی می پردازد. یعنی برای رسیدن به اوجِ انسانیت، همیشه یکی از بال های مؤنث و مذکر، یا توأمان هر دو بال مقصرند.
در کار فراشعری “جنایات خدایان” خواننده در برابر دو پدیده ی متضاد قرار می گیرد:
الف)عشقِ قدرت
ب)قدرتِ عشق
باید خاطر نشان کرد که “بانو” در قاموس واژگان ایرانی به معنای “نور و روشنایی” آمده است و “کدبانو” یعنی “نور و چراغِ خانه”. اما “فرازن”که خود را “بانوی عاشقانه های زمین ” می داند، همان گونه که از نام آن مشهود است خواهان یک “زمین- بانو” می باشد. بانویی فرااندیش که شانه به شانه ی “فرامرد” در جامعه که به یک هم افزاییِ جنسِ سوم محور می انجامد، با یک اندیشه ی آزاد و روح آزاد، به سرچشمه ی جوشان و خروشانِ عشق دست یافته است و می خواهد به جهان نور بپاشد.
فرازنی که در فراداستانی به همین نام، در کتاب بانو نظریان؛ حتا از ملکه بودن بر فرشتگان چشم می پوشد و با فرایندی تکاملی که “اسفار اربعه” ی جناب ملاصدرا را به یاد می آورد، از زنِ محض بودن، زنِ برتر بودن، زنِ مسلط بودن و… نیز چشم می پوشد تا در هیئت و کالبد ژاندارک، در کنار جنس مکملِ خود به اوج تعالی برسد و این نگاه در فراداستان “تناروح” به چکاد وحدت و یگانگی زن و مرد در رسیدن به جنس سوم می انجامد. فرازن در آثار خانم نظریان، نه خود را در جنسیت خودش محدود ساخته و نه به مرد به عنوان جنس مخالف می نگرد.
در پایان باید عرض شود که من امروز به عنوان “آرش آذرپیک” –در آستانه ی دهه ی ۹۰-شجاعانه اعتراف می کنم که منِ من، ان قدر و آن چنان با “فرازن، بانوی عاشقانه های زمین” نوشته ی سرکار خانم نظریان، احساس یگانگی می کند که با “لیلا زانا، دختر اسطوره های سرزمین من” –مجموعه ی غزلمینی مال های من در سال ۱۳۸۳-هرگز این یکی شدنِ ادبی را از لحاظ نگرش و نگارش احساس نمی کند. اما به هر حال به قول “پیکاسو”: “هر هنرمندی که خود را برای باختن آماده نکند، خواهد مرد”، پس بانو نظریان به عنوان یک قلم آوانگارد حق دارد بعد از چاپ کتابی از خویش، در نقد تکوینیِ فضای ذهنی و قلمی خود سعی وافر کند تا در کتابِ بعد، اثرش تکامل یافته تر و بکرتر شود.
پس من امیدوارم “آرش آذرپیک”در دقیقه ی اکنونِ زمان، در چند سال بعد در لحظه ی خوانش کتاب جدیدتر، بانو نظریان، احساس غریبگی کند. چه آن کتابِ آینده، در زمینه ی ادبیاتِ بی پایانِ کلمه گرا باشد و چه در زندگی قلمی و اندیشگی دیگر، که “مریم نظریان” آن برهه از زمان، شایسته ی تکوین و تعالی جهان هنری خویش ببیند، که در هر صورت برای ایشان آرزوی موقعیتی حتا فراتر از “منِ من” داشته و دارم که:
“تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من جز به سوی تو نخوانم”.